قندک در شاندرمن

یک روز تعطیل در اولین روز اردیبهشت

که بالاخره مامانت تصمیمش رو برای خرید یه خرس بزرگ برای شما گرفت. وقتی با عشق خرسی بزرگت رو بغل گرفته بودی توی کالسکه جثه کوچیکت دیگه مشخص نبود و فقط کله نازت دیده می شد . خانومها با دیدن این منظره می خندیدند. اینم عکسهای کنار دریا ...     ...
3 ارديبهشت 1395

تالار گلستان

عزیزم این عکس رو در تالار گلستان رشت ازتون گرفتم. میزبان این جشن عکاسی تیراژه بود که عکسای یکسالگی شما رو  در آتلیه  ایشون گرفتیم .   ...
24 فروردين 1395

عید 95

عزیزم چقدر خوبه که هستی. عیدمون دو ساله با وجودت عطر و بوی تازه گرفته. موقع تحویل سال 1395 ساعت 8 صبح بود بخاطر همین مامانی ساعت 6:30 بیدار شد تا برای پسرش سفره هفت سین بچینه. بعدش ساعت یک ربع به هشت شما رو بیدار کردیم تا سال تحویل کنار هم باشیم و دعا کنیم:  بسم الله الرحمن الرحیم یا مقلب القلوب و الابصار یا مدبر اللیل و النهار یا محول الحول و الاحوال حول حالنا الی احسن الحال. خدایا امسال سال خوب و پر برکتی برای همه ایروونی ها باشه . حال ما را به احسن الحال تبدیل بفرما و سرنوشت خوب برای ما رقم بزن. خدایا امسال خانواده ما جمعشون جمع باشه . همگی سلامت باشند در کنار اونها پسر گلم و خانواده منو حفظ بفرما. آمین یا رب العالمی...
1 فروردين 1395

دستکش امیرحسین

مامانی روز چهار شنبه 28 بهمن 93 به خونه مادرجون رفتیم. مادرجون زحمت کشیدند و یه جفت دستکش خوشگل و عروسکی برات خریدند که شما خیلی ازش خوشت اومد و همش می گفتی دستی دستی و خرسهای روشو ناز می کردی  کرسی کرسی دو تا دو تا. اینم عکس دستکش های نازت: ...
30 بهمن 1394

امیر حسین برای استقبال از بردیا آماده می شود.

مامانی این روزا سرمون خیلی شلوغ شده. آخه پسر عمه ایدا  (بردیا جون) دو هفته زودتر از موعد به دنیا اومد و همه ما رو غافلگیر کرد. از همه داستان های تولد آقا بردیا که بگذریم روز 28 اسفند 94 به خونه اومد. چون عمه آتنا و مادرجون جز هیئت همراه بردیا جون بودند قرار شد من و شما و بابایی مراسم استقبال رو برپا کنیم و وقتی نی نی حسابی رو به راه شد براش  یه جشن حسابی برپا بشه. اینم عکسای روز اومدن بردیا به خونه اش که شما براش یه دسته گل بردی.   ا اینم عکس بعدی با بردیا جون.... ...
29 بهمن 1394