عزیزم دو سالگیت مبارک...
سلام عشقم دلم برات خیلی تنگ شده ... چهل و پنج دقیقه دیگه می بینمت. این مدت وقت نکردم مطالب مربوط به جشن تولدت رو کامل کنم. دلیل دومش هم قطع شدن اینترنت خونه است. حالا بریم سر داستان جشن تولدت دوسالگیت.....عمه آیدا هم زحمت کشید و با وجود داشتن بردیا جون اومد . وقتی جشن تولدت رو با آوردن کیک تولدت شروع کردیم بخاطر اینکه بابایی برای انجام یه کاری دوباره بیرون رفت گریه کردی و همه امونو ناراحت کردی. کلاهتو نمیذاشتی. می خواستی حیوانات روی کیک رو از جاش دربیاری. مادرجونا هم استرس داشتن و مدام سرگرمت می کردن. بیشتر عکسامون تکراری بودن یا خوب نشدن. بعدش که بابایی اومد خوشحال شدی مخصوصا از فشفشه ها خیلی خوشت اومده بود. بعد از مراسم روشن نمودن شمع ها و خاموش نمودن اونا توسط شما نوبت به خوردن میوه و بستنی و آجیل و سپس کیک و چای رسید. راستی هوا خیلی گرم بود از اونجائیکه بابایی و عمه آیدا ید طولایی در نگهداری بچه در هوای گرم دارند کولر روشن نشد. بردیای طفلکی گرمش بود و نمی تونست بخوابه خلاصه همه امون گرممون بود جز عمه آیدا و بابایی.... بعدش هم عمو بهروز و پدر جون تشریف آوردند و شام خوردیم . نتیجه ای که از اینروز گرفتم این بود که 1- عمه های بسیار خوبی داری چون بخاطرت زحمت راه رو تقبل کردند و اومدند و 2- جشن تولد دو سالگیت به اندازه پارسال جالب و دلچسب نبود. سال دیگه انشاالله بابایی مسئولیتش رو به عهده می گیره ... عشقم با همه شیطنت هات مامانی عاشقته انشاالله صدو بیست ساله بشی و همیشه موفق و سربلند باشی.