قندک در شاندرمن

آنفلوآنزا

پسر نازم یه مدت سرم حسابی شلوغ شده بود نتونستم برات مطلب جدید بنویسم. چون انفلوانزای بابایی اول به من و بعدش به شماسرایت کرد و  کلی به دردسر افتادیم. اونشب من و بابایی و عمه اتنا برای اینکه آب بدنت از دست نره با توصیه پزشک سرم بهت تزریق کردیم . اما شما خیلی بیقراری می کردی  و اصلا حاضر نبودی سرم به دست خوشگلت وصل باشه اخرشم رگت خراب شد و ما دست از پا درازتر به خونه برگشتیم. اما خدا رو شکر کم کم ناخوشی از بدنت خارج شد. عزیز دلم انشاالله همیشه تنت سالم باشه.
11 دی 1394

دندون فشون

 ببخشید که این مطلب رو کمی دیر گذاشتم اما تا جایی که یادم میاد اولین دندونت رو پنج ماهگی دراوردی  و به اصرار مادرجون بابایی برات دندون فشون گرفتیم که خونوادگی بود .  ...
19 آذر 1394

اولین کلماتی که بر زبان آوردی . . .

سلام  بعد از مدتی بالاخره فرصت پیدا شد بیام و  عکسای جدیدت رو  بذارم . امیر حسین جون بعد از واکسن 18 ماهگی ات خیلی می لنگیدی و همش می گفتی پا درد. دیدنت تو اون وضعیت که لنگان لنگان می دویدی خیلی ناراحتم می کرد. اما خدا رو شکر حالا خوبی ...  پسر عزیزم امروز می خوام کلماتی که می تونی بگی رو تا جایی که یادم میاد برات بنویسم : امشین: امیر حسین آممین: آرمین ایجا: اینجا که که : کله (سر) دوار: شلوار جوبا: جوراب پیستا: پسته دفت: رفت پخت تموم شد بیا خورشت .... از کتاب خوندت که نگو هر روز صبح که از خواب بیدار میشی فورا میری کتاباتو میاری و اشکال توی کتاب رو تا جایی که بلدی می گی ...
19 آذر 1394

واکسن 18 ماهگی ات

عسلم این عکسا رو موقع رفتن به مرکز بهداشت گرفتیم. برخلاف همیشه بابایی همراهمون نبود. بخاطر همین با عمه اتنا و مادرجون رفتیم.     ...
13 آذر 1394

باکس بردیا جون

قندعسلم این باکس رو عمه ایدا برای بردیا جون خریده بود شما که رفتی دیدیش خوشت اومد و رفتی توش. عمه ایدا هم لطف کرد و باکس نی نی خودشو داد به شما. ...
13 آذر 1394